آکو الوندیآکو الوندی، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

مهد کودک وآمادگی نغمه بیجار گروس

انتخابات انجمن اولیا ومربیان مهد نغمه برگذار گردید

به نام خداوند قلم در راستای همفکری اولیائ عزیز بچه های مهد ومربیان در روز سه شنبه نهم آبان ماه ٩١ انتخابات انجمن اولیا ومربیان مهد در محل سالن کنفرانس مهد نغمه برگذار گردید. در این جلسه که با کلام خدا آغاز گردید .ابتدا مدیر محترم مهد خانم دادگر گزارش فعالیت یک ماهه ی مهد را به اطلاع اولیائ گرامی رساند وآنها خواست برای بهبود وضعیت آموزشی وپرورشی مهد حتما" راهکارهای خوب وسازنده ارائه دهند. سپس آقای خجسته یکی از موئسسین مهد از فعالیتهای آتی مهد وبرنامه های مهد در آینده به حاظرین گزارش مبسوطی را ارائه نمودند . در ادامه برنامه ها آقای برزنجه یکی از محققین و نماینده موسسه هوش سنجی در رابطه با شکل گرفتن شخصیت وآموزش کودکان در این سن...
16 آذر 1391

شعر قدیمی کودکانه

  عروسک قشنگ من قرمز پوشیده٬ تورختخواب مخمل آبیش خوابیده، یه روز مامان رفته بازار اونو خریده٬ قشنگ تر از عروسکم هیچکس ندیده٬       عروسک من ٬چشماتو وا کن٬ وقتی که شب شد ٬اون وقت لالا کن٬ حالا بریم توی حیاط با من بازی کن ٬توپ بازی و شن بازی و طناب بازی کن               خرگوش من چه نازه گوشاش چقد درازه مثل بخاریگرمه چه خوشگل و چه نرمه دستاشو پیش میاره به روی هم میزاره میخوره برگ کاهو میپره مثل آهو       ...
16 آذر 1391

شعر نانوا

        شاطر چطوري ؟ قربانت آقا ! خسته نباشي . ممنون ، بفرما ! حالت چطور است ؟ الحمدالله ! كارت چه طور است ؟ دلخواه دلخواه ! يك سنگك داغ ! قربان دستت . باشد سر چشم اما به نوبت !     ...
16 آذر 1391

شعر :آسمان شب

    شب که میشه ستاره ها   راهی آسمون میشن دور و بر ماه میشینن همدل و همزبون میشن           شب ها بیا کنارهم   به آسمون نگا کنیم ستاره ها را ببینیم با همدیگه دعا کنیم   به یاد بیاریم که خدا ما آدما را آفرید ماه قشنگ نقره ای ستاره ها را آفرید   بیا با هم بگیم خدا، خدای پاک و مهربون هر کسی که به یادته به آرزوهاش برسون ...
16 آذر 1391

محرم که میآد :شعر

      بوی محرم که میاد خیمه و پرچمش میاد           بوی محرم که میاد خیمه و پرچمش میاد فرشته از تو آسمون برای ماتمش میاد مسافرهای کربلا دارن میرن به مهمونی دل رو بزن به قافله اگه میخوای جا نمونی توی صف زنجیر زنها آقا تماشات میکنه اگه یه قطره عاشقی وصل به دریات میکنه کنار هر سقا خونه به تشنه ها آب بنوشون بچه های کوچولو رو لباس سقا بپوشون وقتی که مشکی میپوشی فاطمه از راه میرسه میگه فرشته ها بیاین داره میره حسینیه ...
16 آذر 1391

علی اصغر را شناختم

          ماه محرم شده بود. نرگس یک روز وقتی از مدرسه اومد خونه به مامانش گفت که معلمم گفته باید برای فردا یک نقاشی بکشیم که درباره حضرت علی اصغر پسر امام حسین(ع) باشه. اما من نمی تونم چون درباره علی اصغر چیز زیادی نمی دونم. مامان نرگس بهش گفت: ناراحت نبا ش دخترم من برای تو تعریف می کنم که در کربلا چه اتفاقی افتاد و علی اصغر چطور به شهادت رسید. تو هم خوب گوش کن تا هم با بچه های امام حسین(ع) بیشتر آشنا بشی وهم این که بتونی یک نقاشی خوب بکشی.   مامان نرگس داستان علی اصغر را این طوری تعریف کرد: روز عاشورا وقتی که امام حسین(ع) تنها شده بودند و همه یارانشون به شهادت رسیده بودند به سمت دشمن رفتن...
16 آذر 1391

قصه موش کور

      کار بابا موش کور، کندن راهروی زیر زمینی بود. راهروهایی که گاهی خودش هم توی آن ها گم می شد.   کار بابا موش کور، کندن راهروی زیر زمینی بود. راهروهایی که گاهی خودش هم توی آن ها گم می شد. یک روز وقت ناهار، مامان موشی دید که از بابا موشی خبری نیست. داشت فکر می کرد، این دفعه کجا و توی کدام راهرو گم شده است که بچه موش غرغر کرد: من گرسنه هستم. بچه موش می دانست که تا بابا موش کور نیاید، مامان به او غذا نمی دهد. این قانون موش کورهاست که همه باید با هم غذا بخورند. بچه موش فکرد و فکر کرد. بعد یک دفعه از جا پرید. یک مشت شن سفید برداشت و راه افتاد. آن قدر گفت بابا، تا بابا موش کور جواب دا...
16 آذر 1391